« قبل از هر چیز باید بگویم که یک روح نیست و دوتاست..»

« دو تا ؟ »

« دو تا . هر آدمی با دو تا روح متولد می‌شود. یکی از درون به بیرون نگاه می‌کند و آن یکی از بیرون به درون.. نه! هر قدر دلتان می‌خواهد تعجب کنید، بگذارید دهنتان باز بماند، شانه‌تان را بالا بیاندازید، هر کاری که می‌خواهید بکنید... اما سعی نکنید به من جواب بدهید. اگر بخواهید جواب بدهید،  همین الان سیگارم را می‌کشم و می‌روم خانه‌ی خودم می‌گیرم می‌خوابم.


کتاب روانکاو ماشادو د آسیس


آن روح بیرونی ممکن است یک شبح باشد، یک هاله‌ی نامرئی، یک آدم، یک شیء، یک کفش. مثلاً در بعضی موارد یک دکمه ناقابل پیرهن ممکن است کل روح فرد باشد؛ ای بسا که رقص پولکا، یا بازی ورق امبره، یا کتاب، یا یک دستگاه، یک جفت کفش یک آهنگ، یک طبل یا چیزی مثل اینها.

واضح است که کار این روح دوم، مثل روح اول، دمیدن زندگی در آدم است. این دو روح آدم را کامل می‌‎کنند که از نظر ماوراءالطبیعه یک پرتقال است. کسی که یکی از نصفه‌ها را از دست بدهد، طبعاً نصف وجودش را از دست داده. در بعضی موارد- که به هیچ وجه نادر هم نیست – از دست‌دادن یک نیمه به از دست‌دادن کل وجود کشیده.

البته باید بدانید که روح بیرونی همیشه یک جور نمی‌ماند...»

 « نمی‌ماند ؟ »

« نه. ممکن است ماهیت و وضعیتش عوض بشود. مقصودم آن روح‌های کامل فراگیر نیست، یعنی چیزی مثل وطن که کاموئنتس می‌گفت با آن می‌میرد. یا مثلاً قدرت دنیوی که روح بیرونی یولیوس قیصر و کرامول بود؛  این‌ها روح‌هایی پرتوان و تسخیر کننده هستند. اما روح‌های دیگری هم هست که هرچند توش و توانی دارد، تغییرپذیر است و ماهیت پایداری ندارد.»

برداشت آزاد از متن داستان آیینه

از کتاب روانکاو ماشادو دِ آسیس.