مقدمه :
عنوان متن را ابتدا می خواستم این گونه بنویسم : چیزهایی که در مورد مطالعات زیاد به شما نمی گویند. این متن را خیلی وقت ها پیش می خواستم بنویسم. اما گذاشتم که کمی دیگر زمان بگذرد و دانش و سواد من هم غنی تر شود. البته ترکیب سواد و دانش و عمل ، به تجربه می انجامد که عصاره این متن هم حاصل این ترکیب است.
شاید سه سالگی ام را نتوانم با دقت به یاد بیاورم ، اما مادرم می گفت که اسباب بازی های مورد علاقه من ، لگو و کتاب بوده. هر زمان که بیرون می رفتم چه با پدرم و چه با مادرم ، خرید های من از این دو گزینه بیشتر نبود. این روند تا اواخر 8 سالگی ام ادامه داشت.
شروع سیر مطالعاتی :
یادم می آید که کلاس سوم دبستان بودم که معلم انشایم برایم موضوعی در مورد امام علی مشخص کرد. من هم برای اولین بار تصمیم گرفتم که خودم به جستجوی مطالب و کتاب ها بپردازم و از کسی نخواهم که در مورد انشاء مرا راهنمایی کند.
بعد از مدتی جستجو، کتاب جاذبه و دافعه علی نوشته ی مرتضی مطهری را پیدا کردم.وقتی که این کتاب را خواندم( البته نسخه بدون سانسور اش) ، تصمیم گرفتم که سیر مطالعاتی خودم را، فقط خودم تعیین کنم. مطالعات من ( البته منظور من کتاب هایی است که خودم انتخاب کرده ام ) از 9 سالگی شروع شد.
حدوداً تا امسال نزدیک به 15 سال از این سیر مطالعاتی زمان می گذرد. فکر می کنم تا آخر امسال به رکورد 1000 جلد کتاب برسم. در طول این 15 سال فقط 5 نفر را به حریم خودم راه داده ام. منظورم از حریم ، خانه و اتاق و احساسات خودم است.
آن ها همین کار را کرده اند. در بعضی مواقع کمتر ، و در بعض مواقع بیشتر. گاهی اوقات مدت زمان ورود فرد به حریم ام طولانی تر بوده و بعضی مواقع خیلی کوتاه تر از آنچه که تصوراش می کردم.
کوتاه ترین اش یک ماه بوده که قطعا می توانم بگویم کسی است که مانند خودم از بچگی یکی از اسباب بازی هایش کتاب بوده.
طولانی ترین اش هم سه سال بوده است. یعنی سه سال گذشته است و بعد از سه سال سنجیده ام که آیا این فرد را می شود به حریم خودم راه بدهم یا نه ؟
حریم کتابخوان ها:
در این بین 1 نفراست که کتابخوان نیست اما تجربیاتی دارد که هیچ کتابخوانی آنها را ندارد. اما یک ویژگی مشترک در بین همه دوستانم وجود دارد.
حریم.
به نظرم این روزها این واژه دیگر کم رنگ تر شده و هر چقدر که کم رنگ تر می شود ، به همان شدت هم آزار و اذیت هایی که متحمل می شویم بیشتر می شود.منظورم از حریم این نیست که یک حصار دور خودمان بکشیم و دست از همه بشوییم. نکاتی و ویژگی هایی را در زیر لیست کرده ام تا با معنای این مفهوم کمی بیشتر آشنا شویم.
1)آشنایی و ورود به حریم
در همان ابتدای آشنایی، کسی را وارد حریم خصوصی خود نکنیم. ابتدا بسنجیم که این فرد از کدامین قماش است؟ منظور من را به راحتی می فهمد یا باید برایش خیلی توضیح دهم ؟ آیا می توانم به راحتی با او تبادل نظر کنم؟ آیا کسی است بتوانم با او نیم ساعت بدون دغدغه صحبت کنم و نگران بی سوادی خودم نباشم؟
2)درک بی سوادی در عین باسوادی
قطعا هر کسی در هر زمینه ای تخصص و تبحر دارد و در مقابل این فرد ( یعنی زمینه تخصص اش) من بی سواد هستم. وگرنه من هم در زمینه تخصصی خودم یک فرد باسواد هستم. نکته ای که در این بین وجود دارد، اینست که افراد پخته در زمانی که با فرد دیگری از قماش خود صحبت می کنند ، خود را یک بیسواد در نظر می گیرند و به نظرات طرف مقابل به راحتی و سهولت گوش فرا می دهند و طرف مقابل آن شخص هم همین نکته را رعایت می کند و نتیجه این کار افزایش سواد و دانش و انتقال تجربه دو طرفه است.
3)مهم نبودن تعداد کتاب ها و سن
به جز دو نفر که( یک چهار سال و یکی دو سال ) از خودم کوچکتر است ، همه افرادی که در رابطه با آنها هستم ، حداقل 14 سال از من بزرگتر هستند. قدر ترین آنها هشت هزار و 500 جلد کتاب دارد و کمترین آنها 500 جلد کتاب. اما هیچگاه و هیچ وقت این دو معیار سن و تعداد کتاب برایشان مهم نبوده ونیست و نخواهد بود. زمان هایی که با هم صحبت می کنیم و یا درکنار یکدیگر جمع می شویم ، هیچ گاه با این چشم (لنز) به یکدیگر نگاه نمی کنیم. انگار که هم سن هستیم و در یک خانواده بزرگ شده ایم.
4)مدیریت اصطکاک در روابط
همیشه روابط بین ما به این خوبی نیست. گاهی اوقات چنان اصطکاک هایی پیش می آید که اگر کسی با ما آشنایی نداشته باشد، فکر می کند که دعوای شدیدی با هم کرده ایم. اما یک نکته را یاد گرفته ایم. مدیریت اصطکاک.
در روابطی که مابین افراد کتابخوان وجود دارد، در اکثر مواقع به علت باسواد بودن دو طرف رابطه ، درگیری هایی بین آنها به وجود می آید چون هر کسی از نقطه نظر خودش به ماجرا نگاه می کند. اما در آخر سر ، همیشه به یک جمع بندی می رسیم و موضوعاتی را که به موضوع بحث ربطی ندارد را حذف می کنیم و موضوعات مربوط را انباشت می کنیم و به یک نتیجه گیری کلی می رسیم. آن هم بدون ناراحتی. اگر کسی این توانایی را نداشته باشد، قطعا در اولین بار به او متذکر می شویم و در صورتی که برای دومین بار تکرار شود ، آن فرد کنار گذاشته می شود.
5) راهنمایی های بی مزد :
دقیقا به یاد دارم که وقتی به دانشگاه رفتم ، پدرم این نکته را متذکر شد که اگر نتوانی بدون مزد کسی را راهنمایی کنی ، هیچ گاه ادعای با سواد بودن را نداشته باش و آن کتاب هایی را که خوانده ای ، دور بریز یا آتش بزن.
اکنون وقتی به این سن رسیده ام و با افراد پخته زیادی از رشته های مختلف نشست و برخاست داشته ام، پی برده ام که سخن پدرم یکی از ویژگی های افراد خردمند است.
بعدها از پدرم پرسیدم که منظورت دقیقا چه بود؟
گفت که یک لحظه با خودت بنشین و فکر کن که چقدر توانسته ای با کتاب هایت و سوادت دیگران را بدون اینکه انتظار دریافت کمکی از آن ها داشته باشی ، راهنمایی کنی؟
چندین بار پیش آمده که بدون اینکه مزدی دریافت کنی ، به کسی لطف کنی ؟
اگر تعداد این افراد در مقایسه با کتاب هایت ، یک دهم نیست ، آن کتاب هایت را دور بریز.
الان چند سالی است که پی برده ام ، افراد خردمند و کتابخوان ، بدون اینکه مزدی دریافت کنند ، درحوزه ای که سوادش را داشته اند، خیلی ها را بدون دریافت هیچ مزدی راهنمایی یا هدایت کرده اند. اما بیشتر سوال می پرسند تا اینکه پاسخ دهند.
یعنی تا شما را سوال پیچ نکرده اند و به عمق ماجرا پی نبرده اند ، جواب روشنی را ارائه نمی کنند.
بیشتر سوال می پرسند و کمتر پاسخ می دهند. اما وقتی پاسخ می دهند ، پاسخ شان چنان پخته و دقیق است که برای پیدا کردن چنین پاسخی باید خیلی خیلی هزینه کنی آن پاسخ را بدست بیاوری. اما این پاسخ را بدون مزد بدست می آوری.
مطلب مرتبط :