کتاب لبه تیغ
کتاب لبهی تیغ (The Razor's Edge)دربارهی جوان شوریدهحالی است به نام لری. در پشت جلد کتاب لبه تیغ نوشتهای مشاهده میشود که در اکثر سایتها پیدا میشود. اما حیفم آمد وقتی دیدم که چنین جفایی در حق کتاب لبه تیغ شده است.
داستان کتاب لبه تیغ که نوشته سامرست موام(William Somerst Maugham) است، داستانی است واقعی. در این رمان فقط اسم شخصیتها عوض شده. یعنی لری یک شخصیت واقعی است که سامرست موام با خود او ملاقات کرده و گفتههای او را نوشته است.
واقعی بودن داستان در مورد تمام شخصیتها به کار رفته است. به گفتهی خود سامرست موام، همه آنها دوستانش هستند یا کسانی هستند که در طول چندین سال با آنها دوست شده است.
رمان لبهی تیغ از نگاه سامرست موام
سامرست موام درباره رمان لبه تیغ در کتابش مینویسد:
هرگز رمانی را این همه با تردید و نگرانی شروع نگردهام. آن را رمان نامیدهام، چون نمیدانم چه نام دیگری باید بر آن بگذرام. قصهی درازی برای گفتن ندارم و پایان داستانم مرگ یا ازدواج نیست. مرگ میتواند پایان همهچیز و از این رو فرجامی بیچون و چرا برای قصه باشد، اما ازدواج هم قصه را خیلی خوب به سرانجام میرساند. پس آدمهای باریکبین نباید آنچه را که بنا به عرف پایان خوش نامیده میشود به ریشخند بگیرند. مردم عادی غریزهای منطقی دارند که مجابشان میکند با ازدواج گفتنیها گفته میشود. وقتی زن و مرد بعد از فراز ونشیبهای فراوان سرانجام بههم میرسند، وظیفهی زیستشناختیشان را برآوردهاند و نظرها متوجه نسلی میشود که بناست از آنان به وجود بیاید.
این کتاب خاطرات من از مردی است که با او رابطهای نزدیک داشتهام، گرچه گاهی ارتباطمان برای مدتها قطع میشد. از اینکه در این فواصل چه بر سر او میآمد اطلاع چندانی ندارم. به گمانم میشد این فاصلهها را با خیالپردازی به شکلی باورپذیر پر کرد و قصه را منسجمتر ساخت، ولی میلی به اینکار ندارم. فقط میخواهم آنچه را که میدانم روی کاغذ بیاورم.
شخصیت کتاب لبه تیغ
سامرست موام در این کتاب به داستان سرایی در بارهی شخصیت بزرگی نپرداخته است. شخصیت قصهی لبه تیغ آدم مشهوری نیست و شاید هیچوقت هم مشهور نشود. شاید وقتی سرانجام زندگیاش به پایان برسد، نشانهای که از او میماند پایدارتر از ردّی نباشد که سنگی پرتابشده به رودخانه بر سطح آب باقی میگذارد.
اساساً اگر کسی کتاب را بخواند و از آن خوشش بیاید، به خاطر گیرایی و کشش ذاتی آن خواهد بود.
با اینکه سامرست موام در کتاب لبه تیغ به یک داستان و چندین شخصیت واقعی پرداخته است، اما خودش در همان ابتدای کتاب میگوید :
اصلاً ادعا نمیکنم که گفتوگوهای این کتاب مو به مو به کلمه به کلمه عین حقیقت است. هیچوقت از آنچه در موقعیتهای مختلف گفته میشد یادداشت برنداشتم. اما موضوعاتی که به خودم مربوط میشود خوب در خاطم میماند. با اینکه گفتوگوها را با زبان خودم روی کاغذ آوردهام، یقین دارم صادقانه به حقیقت آنچه گفته شده وفادار هستند.
شکلگیری کتاب لبه تیغ سامرست موام
در سال 1919 سامرست موام، سر راه مسافرت خود به خاور دور، به دلایلی که هیچ ارتباطی به کتاب لبه تیغ نداشت، دو یا سه هفته در شیکاگو میماند. تازگی رمانی نوشته بود و چون اسمش روی زبانها افتاده بود، به محض ورودش به شیکاگو چند خبرنگار با او مصاحبه کردند.
صبح روز بعد از این اتفاق، تلفن اتاق سامرست موام زنگ میخورد. الیوت تمپلتون اسم تغییر یافته شخصیت واقعی و دوست سامرست موام است که، به او زنگ میزند.
الیوت در پاریس زندگی میکند اما وقتی خبردار میشود که سامرست موام در شیکاگو است، به او تلفن میکند تا او را به یک نهار دعوت کند.
بعد از این ناهار است که داستان کتاب لبه تیغ شکل میگیرد.
(منبع عکس )
درباره رمان لبه تیغ
رمان لبه تیغ داستان جوان شوریده حالی به نام لری است که از جنگ جهانی اول که در آن شغل خلبانی را به عهده داشت، سرخورده است و به بخت خودش پشت میکند و قدم در سلوکی عرفانی میگذارد تا پاسخی برای پرسشهایش پیدا کند.
سامرست موام نویسنده مشهور بریتانیایی، در کتاب لبه تیغ دست خواننده را میگیرد و او را به اروپای دههی سی میبرد، به خیابانهای خیس و باران خوردهی لندن، به کافههای شلوغ و مهگرفته از دود پاریس، و در قالب قصهای دلکش و زیبا، حکایت زندگی قهرمانانش را بازگو میکند.
این کتاب بیشک یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است.
لری شخصیت اصلی کتاب لبه تیغ است. در این داستان لری با یک مسئله مهم در زندگی روبهرو میشود و میخواهد پاسخی برای این مسئله پیدا کند. برای یافتن پاسخ این مسئله سفری هم به کل دنیا انجام میدهد، چند شکست عشقی میخورد. دینها و کیشهای مختلف را تجربه و شاگردی میکند.
در چندتای آنها کاوشهای عمیقی انجام میدهد و حتی بهتر از موسسان آن کیش، در موردش نظر میدهد.
مسلئه لری، مسئلهای لبه تیغی است
لری کتابهای زیادی را برای پیدا کردن جواب مسئلهاش مطالعه میکند. تاریخ ادیان میخواند، به سراغ فلسفههای غرب و شرق میرود، آیین هندوها را پی میگیرد و چندسالی به آیین آنها زندگی میکند.
مسئلهای که لری به دنبالش است، پاسخی به این سوالات است:
معنا و هدف زندگی چیست؟
آیا خدا وجود دارد یا وجود ندارد؟
آیا میشود با فقر زندگی خوبی را تجربه کرد؟
چرا بعضی از افرادی که در فقر گیر کردهاند، به راههای خرابی کشیده میشوند؟ ( پاسخ این سوال یک فصل کامل و یک شخصیت واقعی از کتاب را در بر میگیرد.)
اما در این داستان علاوه بر پاسخ به سوالات عمیق انسانی، شکستهای عشقی و دوریهای عاطفی را مشاهده خواهید کرد. اینکه چگونه دونفر که یکدیگر را از صمیم قلب میخواهند، میتوانند دوری همدیگر را تحمل کنند.
چگونه است که میشود عشق یک نفر را تا پایان عمر در دل زنده نگه داشت، اما با کسی دیگر ازدواج کرد. زمانی که معشوقات را میبینی چه حالی به تو دست میدهد وقتی دست در دست یکی دیگر داری؟
چرا یک نفر عاشق مال و ثروت کسی میشود که از صمیم قلب او را دوست ندارد و چگونه دوری معشوقاش او را آزار میدهد و باعث میشود که پای سخن هرکسی بشیند که از معشوقاش برای او خبری آورده است.
آیا میشود که با فقر زندگی کرد در حالی که در خانوادهای ثروتمند رشد کرده باشی؟
زمانی که شکست مالی به سراغت میآید، چه حالی به تو دست میدهد و چه اتفاقهایی میافتد که باعث شود باور کنی که با درآمد کم هم میشود زندگی باصفا و عاشقانهای را تجربه کرد.
§چگونه میتوان تنها بود و از تنهایی لذت برد؟
سامرست موام (منبع عکس)
جواب این سوالات در کتاب یافت میشود. البته سوالات درونی انسانی که در این کتاب مطرح میشود، خیلی بیشتر از این مواردی است که من نوشتهام. سوالاتی که هر شخص بنا بر فهم و درک خودش از جهان اطراف، همراه با مطالعه این کتاب، با آنها روبهرو میشود و در ادامه داستان پاسخی واقعی برای آنها پیدا میکند.
جملاتی از کتاب لبه تیغ
سامرست موام : «آدم زیر دست معلمان کارآزموده زودتر یاد میگیرد. اگر راهنمایی نداشته باشی، زمانی طولانی را در مسیرهای بنبست به سرگردانی تلف میکنی.»
لری :«شاید حق با شما باشد. اما من از اشتباه کردن ناراحت نمیشوم. شاید آنچه را دنبالش هستم در یکی از همین مسیرهای بنبست پیدا کنم.»
«تو دنبال چی هستی؟»
لحظهای مکث کرد.
«موضوع همین است. هنوز خودم هم درست نمیدانم.»
سکوت کردم، چون ظاهراً پاسخی برایش نداشتم. برای من که از سالهای جوانی همیشه هدف و مقصد روشنی پیش روی خود داشتهام، هضم این موقعیت کمی دشوار مینمود. ولی به خودم نهیب زدم. چیزی غریزی به من میگفت در روح آن پسر جوان نوعی کشمکش مبهم در جریان است، حال میان اندیشههایی ناتمام یا عواطفی گنگ، نمیدانم کدام، و این کشمکش وجودش را سرشار از بیقراریای میکند که خودش هم نمیداند او را به کدام سمت و سو خواهد برد. عجیب بود که همدردی مرا برمیانگیخت. قبلاً هیچ وقت زیاد حرفزدنش را نشنیده بودم، ولی حالا میدیدم صدایش چقدر خوشنوا و گوشنواز است.
صفحه 41 و 42
سامرست موام : «شاید داری با دلت درکش میکنی، نه با عقلت. چرا همین حالا با او ازدواج نمیکنی و همراهش به پاریس نمیروی؟»
سایه لبخندی در چشمانش پیدا شد.
ایزابل: «این نهایت آرزوی من است. ولی نمیتوانم. میدانید، با این که اصلاً دلم نمیخواهد این حرف را بر زبان بیاورم، ولی واقعاً عقیده دارم بدون من اوضاعش بهتر خواهد بود. اگر حق با دکتر نلسون باشد که میگفت شوک واقعه مدتها پس از وقوع در او بروز پیدا کرده، محیط و علایق تازه درمانش خواهند کرد. وقتی دوباره تعادلش را پیدا کند، به شیکاگو برمیگردد و مثل بقیه مشغول کار میشود. نمیخواهم زن یک جوان عاطل و باطل شوم.»
صفحه 61و 62
درباره کتاب لبه تیغ و ترجمهی آن
کتاب لبه تیغ§ را شهرزاد بیات موحد ترجمه کرده و نشر ماهی نیز آن را منتشر کرده است. من چاپ دوم کتاب را تهیه کردهام. چاپ اول کتاب مربوط به تابستان 1395 است و چاپ دوم هم در پاییز 1396 انجام گرفته است. قیمت کتاب 28 هزار تومان است.
شهرزاد بیات موحد§ کتاب را به خوبی ترجمه کرده است. غلط املایی را در کتاب لبه تیغ مشاهده نکردم و در هیچ جایی از کتاب انفصال مطالب و ترجمه را مشاهده نکردم.
کتاب لبه تیغ را انتشارات دیگری هم منتشر کرده است که من را آن مطالعه نکردهام. اما از سایر دوستانم که آن ترجمهی دیگر را مطالعه کردهاند، بازخوردهای خوبی را دریافت کردهام.
نظر مصطفی ملکیان دربارهی کتاب لبه تیغ
مصطفی ملکیان که کتاب لبه تیغ را خوانده است، در نشستی که ایران آنلاین گزارش آن را تهیه کرده است به بررسی کتاب لبه تیغ پرداخته که این کتاب را در لیست کتابهای راهنمای زندگی قرار داده است.
در باب «هنر زندگی» مطالب زیادی برای خواندن و شنیدن هست، نخستین نکتهاش این است که «ایماژ» تو از زندگی چیست. ما تا به امروز در تاریخ جهانی 25 ایماژ از زندگی داشتهایم. ایماژ یعنی اینکه تو چه استعارهای را مناسبترین استعاره برای زندگیات میبینی و زندگی را، آن میبینی. در آن صورت ایماژ تو سؤالاتی را ایجاد میکند که متفاوت است از استعاره شخص دیگر از زندگی خودش. مثلاً استعاره شخصی از زندگی، بازی است. برای کسی که زندگی را بازی میداند تمام تلاشش این است که طوری زندگی کند که احتمال بردش در زندگی بیشتر و احتمال باختش کمتر شود و تمام سؤالات او از زندگی حول این احتمالات میچرخد. شخصی دیگر زندگی را یک معما میداند، این فرد به طور قطع سؤالاتش با فرد قبلی فرق میکند و سؤالاتش از زندگی این است که چه راهنماهایی در زندگی هست که با استفاده از آنها بتواند این معما را حل کند. شخصی دیگر زندگی را سفر میداند. او به این توجه میکند که با چه وسیلهای در زندگی حرکت کند و از چه جادههایی بگذرد، علایم راهنمایی زندگی کجاها نصب شدهاند و چه راهنماهایی، راهنماهای خوبی در این سفر بودهاند و کدامیک راهنماهای خوبی نبودهاند.
متن کامل گزارش را میتوانید در این لینک§ مشاهده فرمایید.
سخن آخر درباره کتاب لبه تیغ :
دشوار است گامنهادن بر لبهی تیغ
به همینسان فرزانگان میگویند
رفتن به راه رستگاری دشوار است.
کتهه-اوپنیشد
(بخش اول، فصل سوم، بند چهاردهم)
مطالب مرتبط :
کتاب تله شادمانی | معنای شادمانی و تله شادمانی چیست
آیین زندگی کردن در بحران (به علاوه کتاب صوتی)
انسان در جستجوی خویشتن : داستان یافتن خودم( معرفی کتاب ها)