دیدار من با کتاب های زبان اصلی :

یادم می آید که 5 سالم بود که به تهران رفتم و برای اولین بار، با یکی از فامیل هایم که تازه از امریکا برگشته بود آشنا شدم. او چندین کتاب خارجی زبان اصلی داشت. آن موقع آرزویم این بود که بتوانم یکی از این کتاب ها را بخوانم.بعد از آن تصمیم گرفتم که زبان انگلیسی را جدی یاد بگیرم.از شش سالگی ام با کمک مادرم به یادگیری زبان انگلیسی پرداختم.  9سالم بود  و من در آن موقع در حال یادگیری و صحبت به سه زبان کُردی و فارسی و انگلیسی بودم.

اولین کتاب خارجی ام را که یکی از دوستان پدرم ازسوئد آورده بود خواندم. کتابی در مورد لینوکس.

بعد از آن آرزویم این بود که بتوانم همیشه کتاب های خارجی بخرم. اما برای بچه ای 9 ساله خریدن کتاب خارجی کار محالی بود و به نوعی رویا محسوب میشد.



ورزشی که رهایش کردم 

حدود 11 سالم بود که با بدمینتون آشنا شدم و با شور وشوقی وصف ناپذیر آن را تا 16 سالگی ام ادامه دادم. به اردوی تمرین تیم ملی دعوت شدم ، اما بعد از یک ماه رهایش کردم. چون هزینه های رفت و آمد و زندگی در تهران برای یک بچه 15 ساله بسیار مشکل بود.

شغلی که دوست داشتم:

همانطور که گفتم از 9 سالگی با کامپیوتر آشنا شدم. 11 سالم بود که اولین برنامه را خودم نوشتم. آنهم با زبان بیسیک. 17 سالم که شده بود، نزدیک به صد جلد کتاب خارجی تخصصی داشتم که بیشتر اش مربوط به حوزه ساخت قطعات خودرو و ترمز ماشین بود. چون از 8 سالگی ام ،اوقات فراغتم را به عنوان شاگرد در مکانیکی پدرم کار می کردم.  چندتایی هم کتاب های نرم افزاری داشتم که مربوط به لینوکس و شبکه و برنامه نویسی میشد.از 17 سالگی به بعد شروع کردم به تهیه کتاب خارجی در زمینه نرم افزار و توسعه آن. البته عشق آن دورانم لینوکس بود.

21 سالم شده بود که توانستم با پشت سر گذاشتن هفتخانی، برای زیمنس آلمان کار کنم. آن هم در حوزه ای که آرزویش را داشتم. اما وقتی وارد آن رشته کاری شدم ، پی بردم که آن کار با آنچه که من اندیشیده بودم ، زمین تا آسمان تفاوت دارد.

نزدیک به 40 جلد کتاب تخصصی را سفارش دادم. هزینه اش برایم سرسام آور بود. اما چاره ای نداشتم جز پرداخت هزینه و دریافت کتاب جهت افزایش سواد.

آن کتاب ها را خواندم. سوادی را که از کتاب ها کسب کرده بودم ، پیاده سازی کردم. بازهم به تفاوت فاحش بین سواد و تجربه و دانش پی بردم. همان  تفاوت زمین تا آسمان.همان تفاوت بین خردگرا و کتاب دان و کتابخوان(+)

بازهم دیدم که دانش کمی دارم. در جایی هم کار نکرده بودم که با سیستم ها، به معنای واقعی کار کرده باشم تا با تفکر سیستمی و تفکر در سیستم آشنا شوم.

کتاب های زیادی را سفارش دادم. ولی این بار بود که پی بردم که تفکر سیستمی داشتن به خودی خود موجب نمی شود که من سیستمی عمل کنم.(+) تفکر در سیستم لازمه تجربه ی کار کردن با ابزار خاص درحوزه ای خاص می باشد.

هدف من هم از نوشتن در این وبلاگ ادامه همین راه است. اگر قرار است تفکر در سیستم داشته باشم باید حوزه ام را کوچکتر و دقیق تر انتخاب کنم و به رویداد ها و روند ها در آن حوزه عمیق تر بیاندیشم.

هر چند برای زیمنس آلمان در بخش (PLM(Product Lifecycle Management  یا همان مدیریت چرخه حیات محصول ، کار می کردم، و محصول مورد نظر یا همانProduct ،  شبکه های بهداشت آلمان بود.،اما علاقه من بیشتر به مدیریت و سیستم های مدیریتی برپایه نرم افزار بوده و هست.


در مورد وبلاگ قبلی و اینکه چرا حذف اش کردم:

از استریوتایپ هم متنفر بودم. اکثر کسانی که در وبلاگ قبلی من کامنت می گذاشتند از  استریوتایپ استفاده می کردند.

متنفر بودم از اینکه چرا کسی آن گونه که باید باشد نیست. دوست نداشتم که سبک و سیاق قبیله‌ای را بگیرم. با انجام اقداماتی سعی کردم کسانی را که در آن قبیله ، خودشان بودند ،حفظ کنم و با موفقیت هم آن ها را حفظ کردم.

الان هم به غیر از زبان مادری ام می توانم به5 زبان دیگر صحبت کنم و بخوانم و شاید هم بتوانم بنویسم. دلیل اصلی ام هم برای یادگیری زبان ،تنفر از استریوتایپ بوده و هست. وقتی با دوستان آذری زبانم به زبان تورکی آذری صحبت می کنم ، منظورشان را دقیق تر و با لذت بیشتری درک می کنم.

همین حس را برای زبان کوردی سورانی و انگلیسی و آلمانی و فارسی هم دارم. البته خودم کُرد کلهر هستم و زبان مادری ام هم کردی کلهری می باشد. 

استریوتایپ همیشگی کسانی که دوست نداشتند زبان های دیگر را یاد بگیرند هم این بود که آن قوم بد است و خطرناک است. مثلا در مورد تبریزی ها و اردبیلی ها و کورد های سورانی زبان چه ها که نشنیدم. اما وقتی زبانشان را که یاد گرفتم  و در میانشان زندگی کردم، به کم عمقی و نادانی و سفاهت آنهایی که این تفکر را داشتند ، پی بردم.

بگذریم.


اما در این وبلاگ :

اینها را نوشتم که بگویم برای خود بودن هزینه سنگینی را پرداخت کرده ام و این خود بودن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.

در این وبلاگ هم قرار است که خودم باشم. دوستانی را داشته باشم که خودم می خواهم. نظرات کسانی را ببینم و بخوانم که خودم دوست شان دارم و آنها را تا حدودی می شناسم و امید است با آنهایی آشنا شوم که خودشان هستند. 

از این به بعد هم قرار است که دیگر از مطالب تخصصی بنویسم. مطالبی که جای خالی آنها سال هاست که حس می شود. شاید در هفته یک یا دو مطلب را بر روی وبلاگ قرار دهم. اما برای هر کدام از آنها دوست دارم چندین کتاب را بخوانم و مطالعات فراوانی را انجام دهم و سپس به یک جمع بندی خوب برسم که کدام کتاب یا کدام سایت مناسب است.

گاهی اوقات هم سعی می کنم برای زنگ تفریح و جلوگیری ازجمود مطالب تخصصی ، درحوزه روانشناسی و رمان هم مطالبی را منتشر کنم.

ممنونم از اینکه مثل همیشه همراه من هستید و این همراهی بزرگ ترین نعمتی است که تا کنون تجربه کرده ام. نعمت همراهی دوستانی که به مانند یک خانواده هستیم. این خانواده را هم با هیچ چیزی عوض نمی کنم.

ارادتمند

سعید فعله گری -شهرستان قروه - استان کردستان