تنهایی راحت/مشکل است

قبل از اینکه به مبحث تنهایی بپردازیم، بهتر است این سوال را از خودمان بپرسیم که آیا تنهایی راحت است؟ آیا می‌توان به راحتی تنهایی را تجربه کرد؟ و سوالات مختلفی که ممکن است به ذهنمان بیاید. 

در ابتدا باید بگویم که تنها بودن خیلی راحت است؛ وقتی که حمام می‌رویدو دوش میگیرید، تنها هستید. وقتی که سوار ماشین می‌شوید و جایی می‌روید هم تنها هستید. زمانی که پیاده روی می‌کنید، می‌دوید، دوچرخه‌سواری می‌کنید و حتی زمانی که شنا می‌کنید، تک و تنها هستید.

اگر متاهل هستید، یک نیمه‌شب از خواب بیدار شوید، چراغی را روشن نکنید و کسی را بیدار نکنید. در تاریکی بنشینید. بازهم تک و تنها هستید. 



فکر کنید کاری که معمولاً گروهی انجام می‌دادید، باید تنهایی انجام دهید: سینما یا رستوران رفتن، سفر تفریحی و ...

شما برای انجام این کارها برنامه‌ریزی می‌کنید. تدارکاتش را فراهم می‌کنید. شما می‌دانید این کارها را چه‌طور انجام دهید، با این تفاوت که این بار تنهایید. 

خانواده‌های تک نفره در بریتانیا

پس اشکال کار کجاست؟ چرا این کتاب را می‌خواهید بخوانید یا بهتر بگویم قرارا است بخوانید؟ 

همانطور که نویسنده در کتاب می‌گوید من هم می‌گویم " جواب این سوال را نمی‌دانم." یا دست‌کم برای شما جوابی ندارم؛ اما می‌توانم چند دلیلی احتمالی را حدس بزنم؛ به دلایلی ، خوب یا بد که تلخ‌ترین‌شان از دست دادن عزیز است، ناگهان در موقعیتی قرار می‌گیرید که باید با تنهایی غیرمنتظره‌ای کنار بیاید. به توانایی‌هایتان شک دارید. این‌که آیا خودتان می‌توانید از پس تنهایی و مشکلاتش بربیایید؟ 

سارا میتلند در کتابش به آمار تنهایی در بریتانیا اشاره‌ای می‌کند و می‌گوید که شما اگر در بریتانیا باشید و بخواهید تنها باشید، نباید زیاد نگران باشید. چون دیگر عضو گروه خانواده‌های تک نفره هستید که سریعاً رو به رشد است. خانواده‌های تک نفره در بریتانیا در سال 1961، دوازده درصد و در سال 2011، حدود 30 درصد کال خانوارها را شامل می‌شدند.

دلایل پیش‌بینی نشده تنها شدن


کسی که فکر می‎‌‌کنید خیلی خوب می‌شناسید، تصمیم می‌گیرد خلوت بیشتری داشته باشد. بهتر بگویم میخواهد کمی تنها باشد، چه برای مدتی کوتاه و چه برای مدتی طولانی؛ کاری انجام دهد که شما سهمی در آن نداشته باشید. به کسی هم نمی‌توانید حسادت کنید چون هیچ‌کس دیگری هم در آن کار سهمی ندارد.درنهایت کمی نگرانش می‌شوید و گاهی اوقات اصلاً درک نمی‌کنید چرا کسی باید چنین تصمیم عجیب‌وغریبی بگیرد یا چه‌طور از پسِ آن بر‌می‌آید. دوست دارید بهمفمید. 

 اما مواقعی پیش می‌آید که باید خودتان تنهایی را انتخاب کنید. کاری برایتان بسیار مهم است می‌خواهید به سرانجام برسانید.در حین انجام کار ممکن است تمرکز کردن برایتان سخت باشد. چون وقفه‌های دائمی، خواسته‌های دیگران، روابط اجتماعی ودیگر مشغولیت‌های‌تان، ارتباط‌ها، تماس‌ها و مکالمات بی‌پایان این کار را ناممکن کرده است. شما درنهایت به این نتیجه می‌رسید که باید برای خودتان خلوتی را مهیا کنید و تا موقعی که خلوتی را برای خود مهیا نکنید، نمی‌توانید حواس‌تان را خوب جمع کنید.

معاشرت با افرادی ناخوشایند

شاید گاهی اوقات با خودتان این فکر را کرده باشید که از افرادی که با آن‌ها معاشرت دارید چندان خوش‌تان نمی‌آید؛ ولی حس می‌کنید انگار به آن‌ها عادت کرده‌اید و تغییر دادن این شرایط ناممکن است؛ حس می‌کنید هر نوع رابطه‌ای، ولو بی‌نتیجه، ناخوشایند و صرفاً برای وقت‌گذرانی، از نبود آن و از تنها ماندن بهتر است. ولی باز هم مطمئن نیستد که می‌شود بی‌رابطه زندگی کرد، چون هر جا این مسئله را مطح می‌کنید، متوجه می‌شوید که (اکثر) دیگران خلاف شما فکر می‌کنند و این مخالفت‌‌ها نگران‌تان کرده است.

در این مواقع ممکن به شما بگویند که مشکل روانی دارید یا بدبخت و بیچاره هستید که می‌خواهید این تصمیم را بگیرید.

چگونه تنها بمانیم

اما همانطور که  سارا میتلند در کتاب چگونه از تنهایی لذت ببریم، می نویسد: 

من در خانواده‌ای پرجمعیتی متولد شدم، با پنج خواهر و برادر که اختلاف سنی زیادی با هم نداشتیم و از بسیاری جهات شبیه توله‌هایی بودیم که یک‌جا به دنیا می‌آیند. خلاصه در خانه‌ی ما جایی برای تامل و درون‌نگری نبود و در واقع همه احساساتی، خونگرم، اهل جروبحث و پرجنب‌وجوش بویدم. کارهای‌مان را باهم انجام می‎‌دادیم. من هنوز هم ارتباط عمیق و گرمی با خواهر و برادرانم دارم. در سال 1968 دانشگاه قبول شدم و تا مدتی هیجان‌زده، خوش‌بین و پرشور بودم. بعد ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم و بعد هم نویسنده. دوستانی دارم-دوستی همچنان یکی از ارزش‌های بنیادین زندگی‌ام است. هیچ‌کدام از این جنبه‌های زندگی‌ام نه سنخیتی با زندگی در خلوت داشت و نه مقدمه‌ی خوبی بود برای زندگی در جاده‌ی پشتی ناکجا‌آبادی در استکاتلند. تا این‌که تغییر بزرگی در من رخ داد. من شیفته‌ی سکوت شدم، شیفته‌ی آن اتفاقی که در سکوت برای روح و شخصیت آدم می‌افتد مانند وقتی دکمه‌ی خاموش را فشار می‌دهیم و به دل خلوت بی‌کران می‌زنیم.



من شیفته‌ی سکوت شدم و آن را یک پدیده فرهنگی گم‌شده، چیزی زیبا و فضایی دیدم که افراد، به دلیل متفاوت بارها و بارها از آن بهره برده‌اند و نتایج کاملاً متفاوتی هم به دست آورده‌اند.  تصمیم گرفتم زندگی‌ام را وقف آزمایش برخی عقاید و نظریات در زمینه سکوت و تنهایی کنم و ببینم چه می‌شود. 

آنقدر دنبال سکوت گشتم تا این دره را پیدا کردم و بر بازمانده‌ی خرابه‌های یک کلبه‌ی چوپانی، خانه‌ای ساختم و سال 2007 با آن نقل مکان کردم.


همانطور که گفتم قرار است موضوع تنهایی را در چندین قسمت جلو ببرم و از مزایا و ترس‌های نهفته در تنهایی مطالبی را منتشر کنم. 

این سلسله مطالب در قسمت # چگونه از تنهایی لذت ببریم منتشر می‌شود.