مورد استثنا
جیل میخواهد وزن کم کند. او رژیم غذایی مشخصی را انتخاب کرده و هر روز صبح با ترازو پیشرفتش را بررسی میکند. اگر وزنش کم شده باشد، خودش را تحسین میکند و رژیم غذاییاش را موفقیتآمیز میداند.اگر وزنش اضافه شده باشد، آن را یک نوسان نرمال درنظر گرفته و فراموشش میکند. او ماهها با این تصور باطل ادامه می دهد که رژیم غذایی دارد کار خودش را میکند، هرچند که وزنش ثابت مانده. جیل قربانی خطای تایید است، البته از نوع بیخطر آن.
خطاهای تایید زیادی در دنیا وجود دارند که هرکسی با آن در طول زندگی مواجه میشود و وقتی پی میبرد خطا کرده، که زمان تصمیم گیری در مورد مسئله را از دست داده یا خیلی وقت پیش آن را فراموش کرده است و وقتی با مورد استثنایی در زندگی مواجه میشود، تازه میداند که چه گُل به خودیای زده است.
یک مسئله
بگذارید مثالی را مطرح کنم. خودم چند وقت پیش میخواستم در یک دروه روانشناسی شرکت کنم. هزینه شرکت در آن کلاس سنگین بود.اما وقتی به نمونه دورههای آن کلاس گوش دادم، فهمیدم که این دوره خلاصه چند کتاب روانشناسی است که در ایران هم چاپ و ترجمه شده است.
هزینه تهیه کتاب آن دوره، 40 هزار تومان بود. قیمت کتاب در مقابل هزینه شرکت در دوره روانشناسی، چیزی در حدود 10 درصد آن مقدار را شامل میشود.
خب که چه؟ بگذارید در ادامه کمی بیشتر به مبحث خطای تایید بپردازم و بعد، مشخص میکنم که چگونه حاضر میشویم که10 برابر هزینه کتابها را، جهت شرکت در دوره روانشناسی بپردازیم اما به اندازه مطالعه کتابها نتوانیم از دورهای که در آن شرکت کردهایم، سود ببریم و راهکارهای آن را درزندگی بکار بگیریم.
خطای تایید
خطای تایید، ریشه در همهی تصورهای غلط ما دارد. تمایل به تفسیر اطلاعات جدید، به گونهای است که با تئوریهای موجود، باورها و اعتقادات ما هماهنگ باشد. به بیان دیگر، هر دادهی جدیدی را که با نظرهای کنونیمان تناقص داشته باشد فیلتر میکنیم(شواهد متضاد). یک عادت خطرناک. « حقایق با نادیده گرفته شدن از هستی ساقط نمیشوند.» این را آدولس هاکسلی(Adlous Huxley) نویسنده، گفته بود. با این حال، ما دقیقاً همین کار را میکنیم.، همانطور که سرمایهگذار بزرگ، وارن بافت، می گوید « آنچه بشر بهتر از هر کار دیگری انجام میدهد، تفسیر اطلاعات جدید به شیوهای است که نتیجهگیریهای قبلی دست نخورده باشد.»
ادامهی مسئله
خب من آدمی نیستم که دوره بروم(تاکنون هم در هیچ دورهای شرکت نکردهام)، اما فرض را بر این میگیرم که من دورههای روانشناسی متعددی را رفتهام و کتابهایی را که در آنجا به من معرفی کردهاند، تهیه کردهام و آنها را مطالعه کردهام.
یعنی هم هزینه شرکت در دوره را پرداخت کردهام و هم هزینه کتاب مورد نظر را. چون من در چند دوره شرکت کردهام و کتابهایی را در آن دورهها به من معرفی کردهاند، و مطالعه آنها برایم مفید واقع شدهاست، اگر دورهای جدید اعلام شود، به احتمال زیاد من در آن شرکت خواهم کرد.
اما اگر قبل از ثبتنام در دوره، کسی به من بگوید که کتابی را مسئول اجرای آن دورهی روانشناسی تدریس میکند و از روشهای آن استفاده میکند، کتابی است چهل هزار تومانی، من تعجب میکنم. اما دوستم که کتاب را خوانده است تاکید میکند که آن مبحث از روانشناسی، چیزی بیشتر از این کتاب را نمی تواند شامل شود ، مگر کمی قصه و داستان سایر کسانی که گرفتار مشکلات مربوطه شدهاند.
مواجه با مورد استثنا
مغز من در این لحظه چون با یک مورد استثنا مواجه شده است ، سریعاً آن را فیلتر میکند و به دوستم که کتاب را معرفی کرده، میگویم : " برو بابا دلت خوشه، مگه تو اندازه فلان دکتر سواد داری؟ میدونی چند ساله که داره کار میکنه و این مبحث رو تدریس میکنه؟ "
دوستم هم ممکن است دوباره اصرار کند که عقلات را از دست ندهی و بروی و پول زیادی را خرج شرکت در دوره کنی و دوباره برگردی و همین کتاب رو بخری.
اما من دوباره روی موضع خودم پافشاری میکنم که نه دوست عزیز تو به اندازه آن فرد تجربه نداری، اگر هم آن کتاب را معرفی میکند، حتماً از تجربیات خودش هم در آن دوره بیان میکند. آنها را چه میگویی؟
دوستم به احتمال زیاد یا سکوت میکند و با یک خداحافظی و بیان جمله " بعداً نگی من نگفتم ها" محل را ترک میکند ، یا میگوید خوددانی و دیگر به ادامه صحبت با من نمیپردازد.
میروم و در دوره شرکت میکنم و در نهایت، مسئول اجرای دوره اعلام میکند که برای مطالعه عمیقتر این موضوعات، می توانید فلان کتاب را مطالعه کنید. همان کتابی که دوستم معرفی کرده بود.
برمیگردم و جهت بررسی اولیه و ادامه نقشه راهی که مسئول اجرای دوره به من داده است، شروع میکنم به ادامه مطالعه کتاب.
لحظهای را با خودم فکر میکنم که اِی دل غافل دوستم درست میگفت که همین کتاب است و جهت رفع مشکلات روانیشناسیام، باید به مطالعه و بررسی این کتاب بپردازم. اما چون در دورههای قبلی شرکت کردهام و کسی به من کتابی را معرفی نکرده است، خودبخود تصمیم میگیرم که آن گفته دوستم را نادیده بگیرم و با خودم بگویم اگر میدانست، چرا قبل از شرکت کردن من در دورههای قبلی، این موضوع را گوشزد نکرده بود؟
با این دسته عبارات پاسخ خودمان را میدهیم و خود را کمی آرام میکنیم. " ولش کن بابا حالا یه چیزی گفت" ، " اون که اندازه فلان دکتر سواد نداره، حالا یه چیزی گفته دیگه، بیخیال" و....
اما هیچ موقع پی نبردهایم که این یک مورد استثنا بود و من به آن توجهی نکردهام یا بهتر بگویم نخواستهام توجهی کنم.
خطای تایید در دنیای تجارت
خطای تایید در دنیای تجارت نیز جاری و ساری است. مثال: یک تیم اجرایی در مورد یک استراتژی جدید تصمیم میگیرد. تیم با شوروشوق هر نشانهای را که بر موفقیت استراتژی دلالت کند جشن میگیرد. این تیم به هر کجا نگاه میکند مدارک تاییدآمیز زیادی میبیند، درحالیکه نشانههای خلاف آن دیده نشده یا خیلی سریع به عنوان «استثنا» یا «موارد خاص» رد میشوند. آنها در برابر شواهد متضاد کور شدهاند.
چهکار میتوانی بکنی اگر واژهی « استثنا» ظاهر شود و به گوشت بخورد؟ به طور معمول، «استثنا» وجود شواهد متضاد را پنهان میکند. گوش دادن به چالز داروین سودمند است؛ او از همان دوران جوانی دایماً با خطای تأیید در وجود خود مقابله میکرد.
هر زمان که مشاهدهها در تناقص با تئوریاش قرار میگرفتند، آنها را خیلی جدی میگرفت و بلافاصله یادداشت میکرد. او میدانست مغز به صورت فعال بعد از مدت کوتاهی شواهد متضاد را فراموش میکند. هرچه تئوریهای خودش را درستتر در نظر میگرفت، بیشتر و پویاتر به دنبال تناقصها میگشت.
منظور من این نیست که در دورهها شرکت نکنیم و فقط کتاب بخوانیم. میخواهم بگویم که همه دورهها الزاماً خوب نیستند و ما میتوانیم با تهیه یک کتاب همان مطالبی را که در دوره تدریس میشود، با هزینه کمتر و با خیالی آسوده بخوانیم و یادبگیریم.
اما موقعیتهایی هستند که چیزی را بلد نیستیم و کسی را در اطرفمان نداریم که منابعی را به ما معرفی کند. من خودم اگر این شرایط پیش بیاید و مجبور باشم که چیزی را یاد بگیرم، حتماً در آن دوره شرکت میکنم.
تسیلم مرجعیت شدن
اما خطای دیگری نیز در مسئله شرکت در دوره وجود دارد و آن خطای مرجعیت است. چون فقط چند نفر هستند که فلان دوره آموزشی را در کشور برگزار میکنند، و دورههای این استاد بیشترین تعداد شرکتکننده را دارد، ناخودآگاه دچار تسلیم مرجعیت میشویم.
خطای شماره 9 کتاب هنر شفاف اندیشیدن.
جلد اول کتاب مقدس به ما توضیح میدهد، اگر از فرمان یک مرجعیت برجسته سرپیچی کنیم، چه اتفاقی میافتد: از بهشت بیرون انداخته میشویم. این همان چیزی است که مراجع کمتر مقدس نیز میخواهند باور کنیم : کارشناسان سیاسی، دانشمندان، پزشکان، مدیران اجرایی، اقتصاددانان، دولتمردان، گزارشگران ورزشی، مشاوران و متخصصان بازاربورس.
مراجع دو مشکل عمده برای شفافاندیشی ایجاد میکنند: اول، سوابق آنها عموماً معقول است. حدود یک میلیون اقتصاددان کارآزموده روی این سیاره زندگی میکنند، اما حتی یکیشان هم نتوانسته به طور دقیق زمان بحران اقتصادی سال2008 را پیشبینی کند( به استثنای نوریل روبینی و نسیم طالب) ، چه برسد به این که بتواند چگونگی این سقوط را ، از ترکیدن حباب املاک و مسکن گرفته تا فروکش کردن مبادلات اعتباری، دربحبوحهی بحران اقتصادی حدس بزند. هیچگاه یک گروه از متخصصان اینچنین شکست نخوردهاند. این قضیه در دنیای پزشکی نیز کمابیش صادق است: تا سال 1900، روش معقولتر برای بیماران این بود که به پزشک مراجعه نکنند. عموماً روند «درمان»، به خاطر کیفیت پایین بهداشت و عادات عمومی مثل حجامت، بیماری را بدتر میکرد.
شرکت در دوره ها با وجود خطای مرجعیت
وقتی در دورهها شرکت میکنیم، چه سایت و چه حضوری، این احساس را داریم که همه سخنان این فرد مسئول اجرای دوره، درست است و خطایی هم ندارد. اما کمتر مواقعی پیش میآید که با خودمان فکر کنیم که این فرد هم انسان هست و مانند سایر افراد تحصیل کرده، منابعی را مطالعه کردهاست و مانند هر انسانی که در روی این کره زمین زندگی میکند، این فرد هم خطاهایی دارد.
در مقابلِ کسانی که بخواهند خطاها را به ما گوشزد کنند، نیز جبهه میگیریم و با تمام وجود از خطاهای موجود دفاع میکنیم و گفته طرف مقابل را چه درست و چه نادرست، نادیده میگیریم. چون مغز همزمان دچار خطای تایید و خطای مرجعیت شده و نمیخواهد بازنده شود. اگر بپذیرد که خطا کرده، کل وجود خود را زیر سوال برده و کمتر مواقعی پیش میآید که قبول کند در برخی میادین باید باخت را قبول کند تا چیز ارزشمندتری را بهدست بیاورد.
آن چیز ارزشمند هم، زندگی کردن با خطای کمتر است.
مطالب مرتبط :
کتابخوان بی عمل ، زنبور بی عسل( تصمیم و انتخاب)
تفکر انتزاعی،انواع جوامع،مسخ شخصیت